صبا ویژن
دهاتی اول- (با آواز) – کلنگی و بیلی بیاورید اینجا
بیارید کفنی نیز
گودالی در خاک بکنید
و از این مهمان پذیرایی کنید.
(جمجمه ی دیگری بالا میاورد)
هملت – این هم یکی دیگر ،آیا ممکن نیست که این جمجمه متعلّق به یک حقوقدان بزرگی باشد؟ اما حالا زرنگیها و تدقیقات و قضایا و قوانین و سفسطه های او کجا رفته است؟ چرا تحمل میکند که این گورکن جاهل پست فطرت با بیل کثیف خود ضربه بر سرش بنوازد؟ چرا اقامه ی دعوا علیه او نمی کند؟ هم ! این مردک شاید در زمان خود املاک فراوان میخریده است . دفتر معاملات و بیعانها و مصالحه نامه ها و ضمانتها و احکام اجرائیه ی او چه شد؟ آیا نتیجه ی معاملات و حاصل احکامش همین است که سر نازنینش از خاک نرم پر شود؟ آیا همه ی اسناد و قباله هایش به اندازه ی عرض و طول یک ورقه ی قباله برای وی زمین خواهد خرید؟ اسناد مالکیت کلیه ی املاکش این گودال را پر نمی کند. و برای شخص مالک نیز بیش از همینقدر زمین باقی نمانده است. عجیب نیست؟
هوراشیو– همینطور است قربان،ذره ای بیش از آن نصیبش نیست.
هملت – آیا کاغذ اسناد و قباله ها را از پوست گوسفند نمی سازند؟
هوراشیو– بلی قربان ،از پوست گوساله هم میسازند.
هملت – آنان که بر چنین اوراقی اعتماد میکنند گوسفند و گوساله هستند. می خواهم با این مردک حرف بزنم.
...
هملت – این قبر را برای کدام مردی میکنی؟
دهاتی اول- برای هیچ مردی آقا .
هملت – پس برای کدام زنی؟
دهاتی اول- برای هیچ زنی آقا.
هملت – پس چه کسی بناست اینجا دفن شود؟
دهاتی اول- کسی که روزگاری زنی بود،ولی خدا بیامرزدش ،حالا مرده است.
...
هملت – جسد انسان چند مدت زیر زمین میماند تا بپوسد؟
دهاتی اول- ای بابا ،اگر پیش از مردن نپوسیده باشد....مثل خیلی از این جنازه های امروزه،که اگر آدم تا توی قبر سالم برساندشان خیلی هنر کرده...هشت نه سال می ماند. جنازه ی دبّاغها نه سال می ماند؟
هملت – چرا دبّاغها بیشتر از دیگران دوام می کنند؟
دهاتی اول- به آقا،از بس دبّاغی کرده اند پوست خودشان به قدری محکم شده است که تا مدت زیادی ،آب نمی تواند در آن نفوذ کند. و آب ،نعش مرده های پدر بحرام را بد جوری از هم می پاشد. این استخوان کلّه را می بینید؟ بیست و سه سال است توی زمین مانده است.
هملت – کلّه ی کیست؟
دهاتی اول-...دلقک هملت بزرگ...
هملت – بده ببینم. (جمجمه را میگیرد)دریغا ،ای "یوریک" بیچاره ! هوراشیو من او را خوب می شناختم . مردی بود که حرفهای خنده دارش شماره نداشت. ذهنش همیشه حاضر و روشن بود . مرا هزاران بار بر دوش خود سوار کرده بود. اما حالا این استخوان در نظر من چقدر زشت و نفرت انگیز است. از مشاهده ی آن بغض گلو ی مرا میگیرد. اینجا همان لب هایی قرار داشت که من نمی دانم چندین صد بار بوسیده ام. هان ای بدبخت ،شیطنت ها ،آواز ها و شوخی هایت که شنوندگان را از خنده از خود بیخود میکرد ،امروز کجا هستند؟ آیا یک مضمون خوشمزه هم درباره ی رج دندانهای خودت نداری؟ چرا چنین خاموش و افسرده شده ای ؟ برو ،برو پیش بانوان طنّاز ،برو در اطاق آرایش ایشان و بگو که اگر به قطر یک گره هم گلگونه بر چهره ی خود بمالند ،عاقبت به همین حال و روز خواهند افتاد. اگر راست میگویی ایشان را از این سخن بخندان ! هوراشیو ،آیا گمان میکنی اسکندر بزرگ هم وقتی که مرد ،در گور به همین نکبت دچار شد؟
هوراشیو– بی شک قربان.
هملت – هوراشیو ! ما به چه مقامات پستی ممکن است بازگردیم. اگر تصویر خود را خوب بجستجو واداریم شاید خاک اسکندر بزرگ را در خشت سر خمره ای پیدا کنیم!...
ها ،ولله ، با کمال احترام و فروتنی وی را پیروی کنیم تا برسیم به همانجا. و شاید از آنجا هم گذشته به مقام پست تری در آئیم،بلی اسکندر مرد و مدفون شد و پس از آن به خاک بازگشت ،ما از خاک ، گل میسازیم و از این گل مگر نمی توان خشتی برای خمره ی شرابی درست کرد؟
قیصر بزرگ مرد و به خاک مبدل شد
و شاید گل او سوراخی را مسدود کرده باشد
تا راه باد منحرف شود.
دریغا! آن خاکی که
جهان و جهانیان را از خود مرعوب کرده بود
اینک وصله ی دیواری شده است
تا سد راه سوز زمستان باشد!
.
.
.
.
.
.
.
.
* بر طبق روایتی ، قابیل برادر خود هابیل را با استخوان فک ّ خری کشت.
از "هملت" ،اثر شکسپیر
پ ن :
هملت: پسر هملت بزرگ – پادشاه دانمارک ،که آغاز نمایشنامه دو ماه بعد از مرگ او و جانشینی برادرش یعنی عموی هملت است–
هوراشیو: نزدیکترین و قابل اعتماد ترین دوست هملت
دو دهاتی هم که گورکن هایی هستند که در این قسمت مشغول کندن گور "افیلیا" معشوقه ی هملت اند.
| نویسنده: .::. دوشنبه 86/12/13 .::. ساعت 12:18 صبح | نظرات دیگران ( ) |
دهاتی اول– آن کیست که از بنّا و کشتی ساز و نجّار محکمتر چیز می سازد؟
دهاتی دوم– دار ساز،برای اینکه عمر دار از عمر هزار تا آدمکش که توی آن جا میکند بیشتر است.
دهاتی اول– بد نگفتی ،ای ولله ،از عقلت خوشم آمد. دار خوب است اما چطور خوب است؟ خوب است برای کسانی که بدند ،و حالا تو که میگویی دار محکمتر از کلیسا ،خانه ی خداست ،بدی. معهذا دار برای تو خوب است. یک دفعه ی دیگر فکر بکن و درست جواب بده.
دهاتی دوم– گفتی کیست که از بنّا و کشتی ساز و نجار محکمتر چیز می سازد؟
دهاتی اول– آره ،بگو !
دهاتی دوم– الان میگویم ... میدانم...
دهاتی اول– ده بگو!
دهاتی دوم– نمیدانم ... بخدا نمی دانم!
(هملت و هوراشیو در نقطه ی دوردستی داخل می شوند)
دهاتی اول– دیگر نمی خواهد اینقدر فکر بکنی ،فایده ای ندارد.... اگر کسی از تو همین مسئله را پرسید جواب بده : « گورکن » خانه هایی که گورکن می سازد تا روز قیامت خراب نمی شود ...
(گور می کند و آواز می خواند)
در ایام جوانی ،که من ،عاشق بودم ،عاشق.
چه شیرین بود ،هه ،چه خوش بودم
گمان کردم که ،هی ،هرگز درین گیتی
ز عشق یار روگردان نخواهم شد
هملت : مگر این مردک هیچ حس ندارد که در حین گور کندن آواز عاشقانه میخواند؟
هوراشیو– عادت کرده ،این کار برای او آسان شده است.
هملت – بلی چنین است ،مرد بیکار است که مقیّد به ظرافت و لطافت میشود.
دهاتی اول- (با آواز)
ولی پیری چو دزد ،آهسته پیش آمد
گلویم را گرفت و بر زمین ، هو ،زد
چنان افتاده ام اکنون که گویی من
نبودم هیچگاه آن عاشق دلشاد،خندان لب
(یک جمجمه بالا میندازد)
هملت – آن جمجمه روزگاری زبان داشت و میتوانست آواز خوانی کند. اکنون این پست فطرت چنان آن را به خواری بر زمین میفکند که گویی این همان استخوانیست که قابیل اولین قتل را با آن مرتکب شد * یا ممکن است سر سیاستمدار تیز هوشی بوده باشد که میتوانست حتی مشیات خداوند را هم پیش بینی کند،و حالا به روزی افتاده است که عقل این مرد ابله نیز از آن بیشتر است. آیا ممکن نیست؟
هوراشیو– بلی ممکن است قربان.
هملت – یا ممکن است سر یک درباری چرب زبانی بوده باشد که میگفت: « صبح شما بخیر حضرت اشرف ،احوال آن جناب چگونه است؟ » اما مخاطب او کیست؟ شاید جناب فلان است که از اسب آن جناب دیگری تمجید میکرد ولی مقصود اصلیش آن بود که اسب را به گدائی از او بگیرد . آیا ممکن نیست؟
هوراشیو– بله ،قربان.
هملت – ها ،اما امروز متعلق به مخدره متعالیه بانو کرم است. فکّینش از آن جدا شده اند . و بیل یک گورکن بی انصاف بر فرق او لطمه میزند. راستی این چه انقلاب عظیمی را نشان میدهد! فقط ما باید چشم بینا داشته باشیم تا آنرا ببینیم. این استخوانها چندی پیش از این چقدر گرانبها بود! برای تربیت و پرورش آن چه مبالغ هنگفتی صرف شد! اما حاصل چیست؟ همانا اینک بازیچه ی بیل این گورکن شده است! روح من از مشاهده ی این بازی به درد می آید.
ادامه در پست بعدی---->
| نویسنده: .::. دوشنبه 86/12/13 .::. ساعت 12:17 صبح | نظرات دیگران ( ) |
بشر را یک نیاز مشترک گرد هم آورد
آیا خود می دانیم که چیست آن نیاز؟!
به دنبال چه و در پی احتیاج به کدامین بود که "بشر "شدیم؟؟
نیازی که لابد در این "زمین و آسمان" به آن دست یافته...!!!
آیا می دانیم که : "ما انسان هستیم" ؟؟!!
* یک روستا که در میان بیابانی ،در پی آب ،در محل قنات ها ، چاه ها، تجمع کردند و "روستا" شدند.....
"مردنی"
| نویسنده: .::. جمعه 86/12/10 .::. ساعت 4:20 عصر | نظرات دیگران ( ) |
به جسممون خیلی بها می دیم
غذا تا خرخره ،باید خوشمزه باشه ،تو اوتوبوس ، مترو ... باید بشینه ... لیاقتشو داره؟؟؟
اگه واست ،واسه تو (تو یی که "من" ای ،"خود" ی ،"روح" ی ) واسه بالا کشیدنت کاری کرده ......... یحتمل لیاقتشم داشته باشه
اما اگه فقط سعی می کنه فکرتو با خودش بگیره ،با نیازای خودش پر کنه....؟!
خدایی واسه "خود"ت چقدر مایه می ذاری؟؟
تن آدم خیلی پررو ... کمی که بهش روبدی ،وظایفش یادش می ره
خیال می کنه نوکرشی و باید همش بهش برسی و ...اونم هیچی ،هیچ کاری به تو بدهکار نیست....
باس فقط تا حدّ ی که به خودت ضرر نزنه بهش بها داد!!
پ ن : مخاطب پست ها : "مردنی " ، ...
"مردنی"
| نویسنده: .::. دوشنبه 86/12/6 .::. ساعت 7:0 عصر | نظرات دیگران ( ) |
.jpg)
ای جــــان جان!
ای جـــــــــــــان جـــان!
ما نــآمـدیــــــــم از بــهـر "نــان"
ما نـآمـدیـــــم از بــهـر "نـان"...
*نمی دانم فهمیدم یا نفهمیدم...
من هیچ چیز را نمی دانــم جز "هیچ" را !!
"مردنی"
| نویسنده: .::. جمعه 86/11/26 .::. ساعت 11:13 عصر | نظرات دیگران ( ) |
حواست به خواسته هایت باشد
گمان می کنی چند وقت دیگر (اگر باشی) بهشان ریشخند بزنی؟؟
* نوجوان 13 ساله ای که تمام فکر و رویایش خریدن " پلی استیشن" یا " موبایل" یا ... است که با دوستانش بازی کنند و " حال کنند" و ...
تو خندیدی! گمان می کنی کسی نیست که به رویا ها ی تو بخندد؟؟
به فکر هایت فکر می کنی؟؟
جایی این جمله را خواندم:
"some times life only begins with knowledge of death…"
"زندگیت" را شروع کردی؟؟
"مردنی"
| نویسنده: .::. پنج شنبه 86/11/25 .::. ساعت 2:18 صبح | نظرات دیگران ( ) |
یادم نمی آید
ولی یادش به خیر!
لحظه ای که وجودم را هدیه گرفتم
یک " هدیه" !! می گویند لطف، رحمت ،بخشایش...
من که می گویم تا عاشق نشوی هرگز نمی توانی بفهمی که این "هدیه، بخشش بزرگ ،رحمت و ... " به چه معناست
من...!
"عدمی" که برای روز تولدش
خدا به او"هستی" را کادو داد
خدا خودش را به او هدیه کرد!
اما ...
من هنوز عاشق نشدم! ):
سالروز تولّدم :
خدا به من دنیا را هدیه کرد،رنج را
خدا به من لذت فهمیدن را هدیه داد،رنج فهمیدن را .....و لذت رنج فهمیدن را! لذت و رنج فهمیدن نفهمیدنم را....
خودش به من گفت که : و لقد خلقنا الانسان فی کبد
و سوّمین سالروز تولّدم...
هنوز نیامده، نمی دانم اینبار هدیه اش چیست
لابد... رهایی...
اینبار از این رنج می رهاندم و یحتمل هدیه اش این است؟ :
خودم می مانم و خودش
بی واسطه!
نمی دانم
هنوز نیامده...
راستی یادتان نرود وقتی مردم ، تولّد 2 سالگی ام را جشن بگیرید
(لطفن بدون کادو! :D)
"مردنی"
| نویسنده: .::. دوشنبه 86/11/22 .::. ساعت 5:32 عصر | نظرات دیگران ( ) |
