اولش همیشه همینه!
تعجّب!
ناباورانه ، می پرسی و می پرسی…
انگار که اشتباهی شده باشه
یا بخوان باهات شوخی کنن!
اما بالاخره مجبوری که …باورت شه!
و بعد ناراحتی
غصه،
بغض،
.
.
.
و بعد …فکر
مرور خاطرات!
فقط همین مونده ازشون……خاطره، یاد….توی ذهنت
فکر می کنی و با فکرت ، زندگی!
سالها، روز ها ، و ساعت های با هم بودنتو رو می بینی
لحظه ها
نگاه ها…….حرف ها…حال ها
همه اش خاطرات!
.
.
.
و بعد فکر
به مرگ…
چقدر نزدیکه
و چقدر همیشه بهمون ، خودشو یاد آوری کرده…اما!
مرگ
…چقدر مسلّم و قطعی
برای همه مون
که نه محدودیت سنی داره ، نه جمسی ، نه رنگی، نه …
هیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ محدودیتی!
و بعد
…
تعجب از تعجب اولم! مگه قراره کسایی که ما می شناسیمشون یا عزیزامونن، هرگز نمیرن که باورمون نمی شه؟؟؟!
- یکی بهم یاد آوری می کنه ، حرف همیشگی خودم رو :" ما همه ، "مردنی" هستیم، طاقت بیار این "یه کمه" بدون اونها رو! "-
باور کن که این ور همش یه "کمه"!
یه "کمه موقّتی"
همه……..
دیر یا زود……
رفتنی هستیم!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ ن : تسلیت به آقای کمالی (حریم یاس)،از خدا براشون صبر و آرامش می خوایم در ملکوت عزیزانشون
نویسنده: .::. چهارشنبه 87/5/9 .::. ساعت 5:8 عصر | نظرات دیگران ( ) |